زندگی با تو همان تک گل زیبای لب پنجره است
تا که هر لحظه به آن می نگری
همه عشق است و سکوت
و امیدی در دل که به فردای سپید با تو بودن دارد
زندگی با تو همان حوضچه ی خاطره هاست
تا که هر لحظه به آن می نگری
همه پاکی و حضور
و زلالی چون آب
ماهیانی که همه عشق رسیدن دارند
زندگی لاله ی زیبای لب پنجره است...
پی خوابی شاید
پی نوری ، ریگی ، لبخندی
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم
که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند.
زنده ها خیلی براش کهنه بودن / خودشو تو مرده ها جا زد و رفت . . .
کاش می شد زندگی هم ساده بود
پاک بود
همچون زمین کشت بی خاشاک بود
کاش می شد زندگی بی کینه بود
همچو عشقی کز فراق یار ماند، در سینه بود
آری ای پروردگار سادگی
زندگی ها پر شده از هر چه نامردیست، از هر چه بغض و کینه و سردیست
دل به زندانی مبدل گشته لبریز از تمام مجرمینی که به جرم کینه دستگیرند
و این دل ساده می میرد
کاش می شد ساده بود
کاش می شد بغض و اشک های مرا جایی نوشت
روی لوح تیره ی بخت روی دست سرنوشت
کاش می شد ساده بود
کاش می شد مرگ هم یک چاره بود
تا که درمان همه این دردها یکباره بود
کاش می شد زندگی هم ساده بود
کاش می شد ساده بود
کاش...
عمیق ترین درد زندگی
دل بستن
به کسی است
که بدانی
به تو تعلق ندارد.....!
پیدا کردنت...
مشکل میشود...!
وقتی میدانم...دیر زمانیست...
همرنگ جماعت شده ای...
دلتنگ یعنی
روبروی دریا ایستاده باشی و
خاطره ی یک خیابان خفه ات کند
هی غریبه!
روی کسی دست گذاشتی
که همه دنیامه
بی وجدان
اینقدر راحت به او نگو
عــــزیــــزم...!!!
میخواهم امشب طعم شیرین خواب را از چشمهایت بگیرم
میخواهم فقط برای تو چشمهایم را
نذر باران کنم....
آنهایی که بلند می خندد ، بی صدا گریه می کنند ....!
با زندگی قهر نکن! دنیا منت هیچ کس را نمی کشد...
زبان مشترکی داریم
با این همه
یکدیگر را نمی فهمیم
ما
باید
مثل غارنشین ها
تنها به علامت دست های مان
اکتفا می کردیم
آن وقت شاید هیچ سوء تفاهمی
میانمان جدایی نمی انداخت
یکبار هم وقتی منتظرت نیستم .... به سراغم بیا..... بگذار خیالم غافلگیر شود ....
آنقدر خوب هستم،که ببخشمت... اما.. آنقدر احمق نیستم،که دوباره به تو اعتماد کنم...!!
حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی نه با خواندن کم میشود نه با نوشتن
دلم آغوش گرم میخواهد!
ببخشد این مطلبم ادامه نداره چون وقت نداشتم .
دلم برایت تنگ نشده ... اصلا
دوست ندارم ببینمت ... هیچ وقت
خاطراتمان تکرار نمی شود دیگر ... هرگز
.
.
.
اما با تمام وجود دوستت دارم ... همیشه!
نه حرفی برای گفتن ...
نه امیدی برای ماندن ...
نه پایی برای رفتن ...
نه تمایلی برای دوباره ساختن ...
تو از اول هم هیچ نداشتی!
گیرم که تو عاقل ... زخم خورده ... بزرگ و پشت دست داغ کرده ...
با کودک درونت چه میکنی که حریص یک لبخند بی ریاست؟
بیا و همین یک بار ...
با تمام زنانه گیت مردانگی کن ...!
بگو میمانم و پای حرفت ...
حرف که نه!
"خودت" برای همیشه بمان …
هر شب، ساعت 10، به وقت "کم محلی"
در ایستگاه نگاهت منتظر می نشیند
دلم
تا آخرین قطار بی مهری
با انبوه مسافرانت
جا نداشته باشد برای احساس
و با سوتی کر کننده
نظاره کند
رفتن و رفتن عشق در تونل تاریک زندگی را
و خودش را قدم بزند
و برگردد به خانه ی تنهاییش
مرور کند تمام این قرار عاشقانه را
و مشتاقانه به انتظار بشیند
فردا ساعت 10 به وقت "کم محلی" ...
دیگـــر قاصـــدکـ ها...
به دستـ ما نمیرســـند....
چون شرمـ دارند....
پیغــامـ چند نــفر را..
به یکـ مقصد ببرند!!
تنهایی را دوست دارم زیرا دروغی در آن نیست...
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست...
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست...
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست...
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم..
تنهایی را دوست دارم زیرا دلهای شکسته همیشه تنهایند..
فهمیدهام ...
که خیلی وقتها....
گناه نکردن...
نتیجه ی فراهم نبودن "موقعیت" است؛ ....
توهم" تقوا "برم ندارد...!
مــن
به عکس ِ تــو دَسـتـــــ میــکـشمـ . . .
تـــو
بـه عـکس ِ مَــــــــن . . .
دَســتــــ مـیـکـشــــــــی اَز مَــن
داستان زندگیم را برای آسمان تعریف کردم ...
بغض کرد...!
فردا چه بارانی بیاید ...
هیــس !
کــــمی آرامــــتـــر تنـــــها شــــو
بی صـــــدا تــــر بـــشــــکــــن
آهــــســــتــــه تـــر سراغـــــش را بگـــــیـــــر
مـــمــــکــن است بــــیـــدار شــــود
وجــــــــدان نــــــداشتــــــه اش !
میدانی
دلتنگی و تنهایی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند …
چشمی ز غصه گریون نمی شد
ابرای آسمون کی وا می شن
پس کی ستاره ها پیدا می شن
[عارف]
کاشکی نیرنگی نبود و جنگی نبود کاشکی
کاشکی در سینه دل تنگی نبود کاشکی
کاشکی دل ز دلبرش جدا نبود کاشکی
اینقده زمونه بی وفا نبود کاشکی
[همخوانان]
کاشکی دلی پریشون نمی شد
چشمی ز غصه گریون نمی شد
ابرای آسمون کی وا می شن
پس کی ستاره ها پیدا می شن
[عارف]
ای خدااااااااا
اگه اینه زندگی آدم ز هچی سیر می شه
توی راه عاشقی فنا می شه اسیر می شه
چی می شد دردی نبود اشکی نبود آهی نبود؟
چی می شد رنجی نبود کینه و خودخواهی نبود؟
کاش که دل ز دلبرش جدا نبود کاشکی
این همه زمونه بی وفا نبود کاشکی
[همخوانان]
کاشکی دلی پریشون نمی شد
چشمی ز غصه گریون نمی شد
ابرای آسمون کی وا می شن
پس کی ستاره ها پیدا می شن
[عارف]
کاشکی نیرنگی نبود و جنگی نبود کاشکی
کاشکی در سینه دل سنگی نبود کاشکی
کاشکی دل ز دلبرش جدا نبود کاشکی
اینقده زمونه بی وفا نبود کاشکی
[همخوانان]
کاشکی دلی پریشون نمی شد
چشمی ز غصه گریون نمی شد
ابرای آسمون کی وا می شن
پس کی ستاره ها پیدا می شن
یک زمانی یک شنبه ها
روز عشق بود و دیگر هیچ.
دیگر نمی دانم روز عشق کدام بود؟
آیا بود؟ یا نبود؟
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود
گاهی تمام من به تو تبدیل میشود
وقتی به داستان نگاه تو میرسم
یکباره شعر وارد تمثیل میشود