اسفند 90 - @@@باران@@@

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نویسنده :بهلولی
تاریخ: چهارشنبه 90/12/17 ساعت: 8:29 صبح
موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: چهارشنبه 90/12/17 ساعت: 8:29 صبح
موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: چهارشنبه 90/12/17 ساعت: 8:29 صبح
ن یکی از قدرت های بلامنازع این روزهای دنیاست. یکی از پرچمعیت ترین کشورهای جهان که به لطف نیروی کار فراوان و سیاست های اقتصادی، امروز حرفهای زیادی در دنیا برای گفتن دارد.

تلاش می کنیم در این ایمیل با زبان گویا و رسای عکس و تصویر، گذشته و اکنون سرزمین باستانی چین را به شما نشان دهیم، سرزمین که همه چیز در آن زمین تا آسمان فرق کرده است.
 

 

 

 

 

 

 

 

 

بانکی دات آی آر


موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: چهارشنبه 90/12/17 ساعت: 8:29 صبح
به این میگن گربه آب زیر کاه!!!

اندکی تحمل فرمائید تا تصویر به طور کامل بارگذاری شود.



موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: چهارشنبه 90/12/17 ساعت: 8:29 صبح
چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

1 ) نام و نام خانوادگی؟ 2 نمره

2 ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ 18 نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب


موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: دوشنبه 90/12/15 ساعت: 8:26 صبح

 

پیکرش رو با دو شهید دیگه تحویل بنیاد شهید دادند

شهدا رو گذاشتند توی سردخانه

نگهبان سردخانه تعریف می کرد:

یکی از شهدا آمد به خوابم و گفت: جنازه ی من رو فعلا به خانواده ام تحویل ندید

از خواب بیدار شدم

هر چه فکر کردم که کدام یک از این شهدا بود ، نفهمیدم

گفتم ولش کن ، خواب بود دیگه

 

... فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل خانواده ها بدیم

اما شب باز خواب اون شهید رو دیدم

باز هم تاکید کرد که جنازه اش رو فعلاً تحویل ندیم

اینبار فوراً اسمش رو پرسیدم

گفت: امیر ناصر سلیمانی

از خواب پریدم

رفتم سراغ پیکر پاک شهدا

دیدم روی پیکر یکی شان نوشته : شهید امیر ناصر سلیمانی

 

... بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ که می خواستیم جنازه ش رو تحویل بدیم ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشون بودند

شهید نخواسته با اومدنش مراسم برادرش به هم بخوره!

 

 

                                                 منبع: کتاب فرمانده ، فرمان قهقهه / صفحه 36


موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: دوشنبه 90/12/15 ساعت: 8:26 صبح

 

ظرف ها رو از مادر گرفت ، شست و گفت:

دستات دیگه حساسیت گرفته مادر...

مادر رفت سراغ غذا که روی اجاق گاز بود

پسر هم به دنبالش راه افتاد

مثل اینکه می خواست به مادر چیزی بگه

کنارش ایستاد و خیلی مؤدب گفت:

مادر! چرا اسمم رو گذاشتین فرزام؟!

چرا نذاشتین علی؟! ... حسین؟!

و ادامه داد: آخه آدم با شنیدن فرزام ، یاد هیچ انسان خوبی نمی افته!

من اصلا صاحب نامم رو نمی شناسم که بهش افتخار کنم!

 

... از همان روز به بعد بود که همه ، علی صداش می زدند

 

                                                   خاطره ای از شهید علی پورحبیب

                                                   منبع: کتاب آب زیر کاه ، صفحه 37

 

یاد این روایت از پیامبر ص افتادم که فرمودند: نام های نیکو بر خود نهید... و بهترین نام ها ، نام پیامبران و امامان است.

جالب تر اینکه روانشناس ها با تحقیقاشون در زمینه « تاثیر اسم بر شخصیت انسان » به نتایج  قشنگی رسیدند  ، حتما برید مطالعه کنید


موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: دوشنبه 90/12/15 ساعت: 8:26 صبح

 

زمان شاه بود

داشتیم با هم تو خیابون قدم می زدیم

یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت

فاطمه رفت جلو و بدون مقدمه ازش پرسید: ببخشید خانم! اسم شما چیه؟

خانم با تعجب گفت: زهرا ، چطور مگه؟

فاطمه خندید و گفت: هر دومون هم اسم حضرت زهرائیم

بعد پرسید: می دونی چرا روی ماشین ها چادر می کشن؟

خانم که هاج و واج مونده بود ، گفت: لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه

فاطمه گفت: آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم ، و خدا به خاطر علاقه ش به ما ، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم

 

... بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم ، محجبه شده بود

 

                                    خاطره ای از شهیده فاطمه جعفریان

                                   منبع: کتاب کفش های به جا مانده در ساحل ، صفحه 17

 

یه مدت پیش بین جوون ها یه بررسی انجام دادم که به نتیجه ی اسف باری رسیدم ، خواستم نوع نگاه و ارزشی که جوونها برای دخترای بی حجاب و آرایش کرده قائلند رو بدونم.... خیلی دلم سوخت ، تازه فهمیدم چقدر خدا خانوم ها رو دوست داشته که حجاب رو واجب کرده ... چقدر بهشون ارزش داده با حجاب...

زمانی به این نتایج رسیدم که فهمیدم جوونا به یه دختر بد حجاب و خود آراسته  ، فقط به عنوان وسیله ای برای ........ نگاه می کنن . وقتی گفتن ما به چنین خانوم هایی به عنوان یه همسر نگاه نمی کنیم و ازدواج باهاشون رو حماقت می دونیم ، بیشتر دلم سوخت.

با خودم گفتم کاش خانوم های شیعه ارزش خودشون رو می دونستن و ........

 

                                               بسه! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل


موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: دوشنبه 90/12/15 ساعت: 8:26 صبح

 

فرمانده جلوی پسر رو گرفته بود

نمی گذاشت سوار قایق بشه

پسر هم گریه می کرد

یه نفر به فرمانده گفت: گناه داره ، بذار بیاد

فرمانده گفت: بچه است ، اگه بترسه ، داد و فریاد کنه ، همه چی لو میره

 

... پسر گریه اش قطع شد

نارنجکی از جیبش در آورد و ضامنش رو کشید

گفت: به خدا اگه من رو نبرید،  این نارنجک رو میندازم که شما هم نتونید برید

فرمانده دستپاچه شد

گفت: باشه! باشه! نارنجک رو سفت بگیر ، ضامنش رو جا بزن ، سوار شو

بعدش زیر لب گفت: این دیگه کیه!

 

... فرمانده تعریف می کرد:

درست وسط میدان مین رگبار بستند رویم

توی آن جهنم نه میشد رفت ، نه میشد دراز کشید

چند نفر شهید هم افتاده بودند توی میدان مین

یک دفعه کسی پایم را گرفت ، بلند کرد و روی سینه اش گذاشت

مجروح بود

گفت: برو برادر! برو

شناختمش

همون نوجوانی بود که به خاطر سن و سال کمش نمی ذاشتم بیاد جلو...

 

                                                      منبع: مجموعه خاکریز 8 ، سیزده ساله ها


موضوع: ,
نویسنده :بهلولی
تاریخ: دوشنبه 90/12/15 ساعت: 8:26 صبح

 

آخر شب بود

دیدم نشسته لب حوض و داره وضو می گیره

بهش گفتم: پسرم! تو که همیشه نمازت رو اول وقت می خوندی

چی شده که ... ؟!

محمد رضا لبخندی زد و بعد از اینکه مسح پاشو کشید ، گفت:

الهی قربونت برم مادر!

نمازم رو سر وقت تو مسجد خوندم

دارم تجدید وضو می کنم تا با وضو بخوابم

شنیدم هر کس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه ، ملائکه تا صبح براش عبادت می نویسن

 

 

                                             راوی: مادر نوجوان شهید محمد رضا میدان دار

                                             منبع: کتاب همکلاسی آسمانی ، صفحه 47

 

سلمان فارسی می فرماید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که : هر کس شب ها با وضو بخوابد ، مثل این است که تمام شب را عبادت خدا کرده است.

 

یه وضو که کمتر از 30 ثانیه طول می کشه ، این همه ثواب داره ، پس از امشب تصمیم بگیریم با وضو بخوابیم ، بسم الله...


موضوع: ,
<      1   2   3   4      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
لینک های روزانه
دوستان
ابزارک های وبلاگ